کسب و کار مبتنی بر دانش
شرکت دانش ، که به نام شرکت دانش یا شرکت، سازمان یا بنگاه دانشبر نیز نامیده میشود. به گفته D. Jemielniak، منشأ و دامنه این اصطلاح نامشخص است. اینکه چگونه می توان این را درک کرد بستگی به میزان وابستگی شرکت به دانش دارد، که در چنین پیکربندی باید دارایی حیاتی یک سازمان باشد. هیچ توافقی در مورد اینکه شرکتها تا چه اندازه باید دانشمحور (تا چه حد) باشند تا به این شکل نامگذاری شوند، وجود ندارد. با این حال، نکاتی برای تمایز شرکتهای دانشبنیان وجود دارد، زیرا در اقتصادها، دو گروه از شرکتها وجود دارد که یکی از آنها نیروی کار و دیگری دانشبر است. [1]
بنگاههای دانش بنگاههایی هستند که دانش و محصولات مبتنی بر دانش به بازار عرضه میشوند. محصولات و خدمات میتوانند از طرحها تا نمونههای اولیه یا محصولات تولید انبوه که در آن هزینههای تحقیق و توسعه بخش بزرگی است، متفاوت باشد. کارکنان شرکت های دانش معمولا دارای تحصیلات آکادمیک هستند. الزامی نیست، اما به عنوان شاخصی از توانایی های نظری و تحلیلی و تسهیل کننده آنها تلقی می شود. آموزش همچنین مشروعیت بخشیدن به وضعیت کارشناسی و هزینه های بالا است. کار در بنگاههای دانشآموزی مبتنی بر مهارتهای فکری کارکنان است و وظایف عادی نیستند. مهارت ترکیب دانش های مختلف مورد نیاز است. [2]
ظهور بنگاه های دانش
به گفته جمیلنیاک، بنگاههای دانش به دلیل تغییرات در اقتصاد جهانی که در طول دههها اولویت بیشتری به خدمات داده است، پدید آمدهاند. ظهور شرکت های دانش به عنوان نشانه ای از انقلاب صنعتی سوم نیز نامیده می شود که در آن مرز بین صاحبان منابع تولید و کارگران وجود دارد. به عنوان مثال IBMمشاهده می شود که چنین تغییری بر ساختار درآمد شرکت ها تأثیر گذاشته است. در سال 1924، سود IBM از طریق اجاره تجهیزات تولیدی در 96٪ ایجاد شد، در حالی که کارت های پانچ مسئول 4٪ از سود بودند. در دهه 1970، 80 درصد سود از بخش تجهیزات، 15 درصد از بخش نرم افزار و 5 درصد از خدمات تأمین می شد. در سال 1990، خدمات 30 درصد از سود آیبیام را شامل میشد، بعداً در سال 2007، 45 درصد سود این شرکت از ارائه خدمات و 20 درصد از نرمافزار بود. این مثال فقط منعکس کننده تغییر کلی است که با نسبت معکوس بین دارایی های مشهود و نامشهود شرکت ها آشکار می شود . [3]این تکامل باعث تغییر در دسترسی به این منابع از کارگران دستی به غیر دستی (دانشی) شده است. همچنین قدرت تصمیم گیری از بالا به پایین، از مالکان و مدیران ارشد گرفته تا مدیران میانی و متخصصان منتقل می شود. این تحولات با ظهور و اهمیت فزاینده شرکت های دانش همراه است. [4]
طبقه بندی بنگاه های دانش
به گفته جمیلنیاک، بنگاههای دانش به دلیل تغییرات در اقتصاد جهانی که در طول دههها اولویت بیشتری به خدمات داده است، پدید آمدهاند. ظهور شرکت های دانش به عنوان نشانه ای از انقلاب صنعتی سوم نیز نامیده می شود که در آن مرز بین صاحبان منابع تولید و کارگران وجود دارد. به عنوان مثال IBMمشاهده می شود که چنین تغییری بر ساختار درآمد شرکت ها تأثیر گذاشته است. در سال 1924، سود IBM از طریق اجاره تجهیزات تولیدی در 96٪ ایجاد شد، در حالی که کارت های پانچ مسئول 4٪ از سود بودند. در دهه 1970، 80 درصد سود از بخش تجهیزات، 15 درصد از بخش نرم افزار و 5 درصد از خدمات تأمین می شد. در سال 1990، خدمات 30 درصد از سود آیبیام را شامل میشد، بعداً در سال 2007، 45 درصد سود این شرکت از ارائه خدمات و 20 درصد از نرمافزار بود. این مثال فقط منعکس کننده تغییر کلی است که با نسبت معکوس بین دارایی های مشهود و نامشهود شرکت ها آشکار می شود . [3]این تکامل باعث تغییر در دسترسی به این منابع از کارگران دستی به غیر دستی (دانشی) شده است. همچنین قدرت تصمیم گیری از بالا به پایین، از مالکان و مدیران ارشد گرفته تا مدیران میانی و متخصصان منتقل می شود. این تحولات با ظهور و اهمیت فزاینده شرکت های دانش همراه است. [4]
طبق نظر لووندال، شرکت های دانشی را می توان به موارد زیر تقسیم کرد:
- شرکتهای مشتریمحور که از نظر تمرکز استراتژیک مشتریمحور هستند، منابع آن بهصورت جداگانه کنترل میشوند و از جمله صنایعی که میتوان به دفاتر حقوقی و دفاتر حسابداری اشاره کرد.
- شرکت های حل مسئله محور، که تمرکز استراتژیک آنها بر حل خلاقانه مسئله و نوآوری متمرکز است، منابع آنها بر اساس تیم تخصیص داده می شود، به عنوان مثال صنایع: شرکت های تبلیغاتی، شرکت های توسعه نرم افزار،
- شرکت های برونداد محور که تمرکز استراتژیک آنها بر اساس سازگاری و بکارگیری راه حل های موجود است، منابع توسط سازمان تخصیص می یابد.
و شرکت های نمونه عبارتند از: شرکت های مشاوره مدیریت. [5] در رویکردی دیگر شرکت های دانش به شرکت های خدمات حرفه ای و شرکت های تحقیق و توسعه تقسیم می شوند. [6]
شرکتهایی که دارای چندین واحد هستند میتوانند شرایطی داشته باشند که تنها برخی از آن واحدها به اصطلاح واحدهای دانشمحور باشند. آنها برای کل شرکت کار می کنند و خدمات آنها معمولاً خارج از شرکت ارائه نمی شود. به عنوان مثال واحدهای تحقیق و توسعه، طراحی، مهندسی، حسابداری و حقوق را می توان به عنوان واحدهای دانش بر دانست. [2]
ابزارهای شرکت های دانش
شرکتهای دانشبنیان، به دلیل مشخصات فنی بالای خود، عمدتاً باید مبتنی بر فناوریهای فناوری اطلاعات، از جمله سختافزار و نرمافزار برای انجام فرآیندهای مدیریتی و سازماندهی محیطهای کاری برای همه کارکنان، از اجرایی گرفته تا مدیریت ارشد باشند. به همین دلیل است که توسعه نرم افزار برای وجود و تکامل چنین شرکت هایی بسیار مهم است. برنامههای نرمافزاری برای بسیاری از حوزهها در چنین سازمانهایی توسعه مییابند، زیرا بدون آنها کنترل و هماهنگ کردن کارهایی که به نوآوری و حل مشکل اختصاص دارد دشوار است.
شرکت های دانش و فرار مغزها
دلیل اصلی پدیده «تخلیه مغزها» و دخالت شرکتهای دانشآموز در آن، شکاف بزرگ بین زیرساختهای آموزشی در کشورهای مبدأ است که متخصصان فناوری اطلاعات میتوانند دریافت کنند (اما محدود به این حرفه نیست) و دستمزد پایینی که میتوانند. در کشور مبدا پیشنهاد شود. مشکل این است که زیرساختهای آموزشی در کشورهای در حال گذار (اروپای مرکزی و شرقی) عملاً مجبور نیستند با همتایان خود در اقتصادهای دانشمحور، مانند ایالات متحده، پیشی بگیرند. [7]با این حال، حقوق کارکنان دانش در هر دو گروه از کشورها بسیار متفاوت است. شرکتهای دانشمحور از اقتصادهای دانشبنیان ممکن است انگیزههای بسیار بهتری را برای حرکت و کار برایشان پیشنهاد کنند. به همین دلیل است که منابع انسانی از کشورهای در حال گذار به کشورهایی که مزیت رقابتی حقوق و دستمزد دارند، تخلیه می شود.
مدیریت دانش فرآیندهای سازمانی را از طریق انواع شیوههای مختلف بهبود میبخشد و یادگیری را افزایش میدهد، که میتواند هم مشارکت پیروان و هم توسعه شخصی را افزایش دهد. این مقاله دو مرحله کلیدی مدیریت دانش موفق را که می تواند توسط مدیران شرکت اجرا شود، ارائه می کند.
مرحله 1: ایجاد رهبری حمایتی قوی تر
مدیران به عنوان رهبران حامی، نوآوری و تولید ایده های جدید را از طریق تحریک فکری افزایش می دهند. آنها بهعنوان معماران اجتماعی عمل میکنند که نه تنها از طریق شفافسازی نقشهای خود و ارتباط مؤثر با آنها، بلکه نقشهای پیروان را نیز به سازمانها القا میکنند. به این ترتیب، مدیران می توانند کسب و انتقال دانش را افزایش دهند. به طور مشابه، آنها فرآیند کسب دانش از منابع خارجی را تسهیل می کنند. این به عنوان جمع آوری داده ها از رقبا و مقایسه بازگشت سرمایه و سایر اطلاعات مربوطه و سپس انتشار این اطلاعات به کارمندان شناخته می شود. همچنین، مدیرانی که به عنوان رهبران حامی عمل می کنند، کسب دانش را از طریق تسهیل انتقال دانش و به طور همزمان کاوش در راه حل های نوآورانه تر برای مشکلات سازمانی افزایش می دهند.
مرحله 2: تغییر شکل ساختار شرکت
ساختار سازمانی سلسله مراتبی می تواند توسط مدیران زمانی تغییر شکل دهد که آنها به اشتراک گذاری دانش را توسعه دهند و کارکنان را برای ایجاد ایده های جدید برای محیطی بهتر در میان واحدها و بخش ها تشویق کنند. یک ساختار شرکتی صاف تر می تواند تولید ایده های جدید را برای ایجاد فضای نوآورانه تر در سازمان ها تسهیل کند. مدیران می توانند تغییرات سازمانی را اجرا کنند که همکاری بهتری را بین زیردستان و مدیران ایجاد کند. تصمیم گیری متمرکز در مقابل تصمیم گیری غیرمتمرکز نیز موضوعی است که مدیران اجرایی باید به آن بپردازند. محققان دریافتند که تأکید بیشتر بر ساختارهای شرکتی سلسله مراتبی و متمرکز می تواند تأثیر منفی بر توانایی اجرایی برای اعمال چنین تغییراتی بگذارد. برعکس، ساختار شرکتی غیرمتمرکزتر و مسطح تر ممکن است تعاملات بخش و مدیریت را بهبود بخشد.
زمانی که مرکز فرماندهی سازمانها بتواند اطلاعات را به شیوهای غیرمتمرکز و ارگانیک و برخلاف مرکز فرماندهی سلسله مراتبی و متمرکز منتشر کند، مدیران میتوانند ساختار شرکت را تغییر شکل دهند تا مؤثرتر باشند. ساختارهای غیرمتمرکز قدرت تصمیمگیری را به سطوح پایینتر منتقل میکنند و متعاقباً اعضای سازمان را برای ایجاد ایدههای جدید و حتی اجرای آنها الهام میبخشند، در حالی که ساختارهای سلسله مراتبی یا متمرکز ممکن است بر ارتباطات بین بخشی تأثیر منفی بگذارند و مانع تبادل دانش شوند. تحقیقات اخیر در این زمینه تأیید می کند که تمرکز بر فرآیندهای مختلف مدیریت دانش مانند کسب دانش، ایجاد و به اشتراک گذاری بین مدیران و واحدهای دپارتمان تأثیر منفی دارد. برعکس، ساختار غیرمتمرکزتر و مسطحتر ممکن است مدیران را در بهبود تعاملات بخشها و مدیریتی که میتواند منجر به شناسایی بهترین فرصتها برای سرمایهگذاری شود که به طور بالقوه منجر به بهبود فرآیند استفاده از دانش برای شرکتها میشود، قادر میسازد. بنابراین، مدیران می توانند به طور مثبتی به مدیریت دانش سازمانی از طریق ایجاد ساختارهای غیرمتمرکزتر و مسطح تر در سازمان ها کمک کنند. علاوه بر این، مدیریت دانش یک شاخص مهم برای بهبود عملکرد سازمانی است. مدیریت دانش در واقع می تواند عملکرد سازمانی را از طریق افزایش فروش، افزایش رضایت مشتری، افزایش فرصت های یادگیری، افزایش نوآوری و افزایش کیفیت محصولات و خدمات بهبود بخشد. بنابراین، اگر ساختار شرکت به طور کامل به نفع حمایت از مدیریت دانش نباشد،
در نتیجه
این مقاله بینشهای جدیدی در مورد اینکه چگونه مدیرانی که به عنوان رهبران حامی عمل میکنند، ساختار شرکت را برای مدیریت بهتر دانش تغییر شکل میدهند، ارائه میدهد. مشارکت در رهبری حمایتی همچنین میتواند آزادی بالایی را برای زیردستان فراهم کند تا ایدهها و راهحلهای جدید خود را برای فرصتهای سازمانی کشف کنند و در عین حال مشکلاتی را که شکافهای موفقیت و شکست را کاهش میدهند و منجر به تصمیمگیری موفقتر میشود، حل کنند. این راه حل های بهتر و نوآورانه تری برای مشکلات سازمانی ارائه می دهد.

